هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

خورشید من

مادرانه با فریاد

دختر نازم می ترسم می ترسم از اینکه نفری به عمد یا غیر عمد به شما آسیب برسونه . هنوز اون تجربه تلخ خانه بازی از ذهنم پاک نشده هنوز جای گاز گرفتگی اون دختره در خانه بازی پاک نشده . هنوز هم از اون روز متنفرم که دیدم دختری وحشیانه لپت رو بین دندوناش مث یه نکه گوشت می جوید و می کشید . عزیز دلم چطور می توونم اجازه بدهم کسی  به شما آسیب برسونه . خیلی وقتا کلافه ام کردی بی خوابم کردی نق نق کردی اما خوشحالم که تا به حال یه اوف هم بهت نگفتم . امشب تولد بابا رو گرفته بودیم از اول شب نگرانت بودم مرتب به بچه ها تذکر می دادم که توی اتاق بازی کنید . مشغول صحبت بودیم شما هم سر بر دامنم دراز کشیده بودی و بچه ها رو نگاه می کردی که یه دفعه جیغت ...
28 اسفند 1391

گفتار مادرانه

روز پرکاری داشتم . مهمان ها رسیدند . سروش همسن هلیاست . همه اتاق هلیا وسط هاله . با هلیا چه کنم؟ نگاهش می کنم سر بر می گرداند ..  بلند بلند تکرار می کنم جای اسباب بازی ها تو اتاق هلیاست من اونا رو پیش دوستاشون میبرم  . جز و  ولز گاز بالا گرفت جمع آوری را رها می کنم به سراغ فابلمه می روم سر که برمی گردانم شاخ در می آورم . سروش و هلیا اسباب بازی ها را جمع کردند و به کمک هم آنها را حمل می کنند ...                             ... همه بچه ها را دوست دارم از یه روزه تا صد ساله  ... ...
26 اسفند 1391

شمارش معکوس 9

زندگی همین لحظه های نابه لحظه ای که  پاره تنت دراز کشیده پاهایش را به دیوار زده مثل او یک سال و اندکی میشوی دراز می کشی و به یاد قدیما پاهایت را به دیوار می کوبی و کتاب می خوونی . ناگهان میشنوی دخترت می گه کولا یعنی کلاغ  میگه خلاصه ... در جوابت که میگی هلیا ممنوعه میگه خووب باشه ... میخوای از خوشی بمیری ... ...
26 اسفند 1391

دیالوگ 4

  پدر - چرا اینقدر معطل کردی هلیا از گریه کلافم کرد من - ترافیکه بین این همه ماشین ندیدمت پدر - خیلی عصبانیه هلیا - مامانلو نترس پانوشت                          نمک زندگیه بی خیال !
26 اسفند 1391

هلیای مهربان

آب آناناس ! مزه جدیدی  برای هلیاست . سراغ گاوش می رود به او هم تعارف می کند و در جواب به خودش مصی می گوید هلیا مستند حیوانات را خیلی دوست دارد . مستند خرس ها را می بیند . لحظه ای درنگ ! خرسش را می آورد لم می دهد و به قول خودش خسی  نگاه می کند... ...
24 اسفند 1391

شمارش معکوس 20

قوص کلمه جدید هلیاست . کلمه ای که یادگار  قرص های مادر بزرگش می باشد . سبدی از قرص های خانه را در اختیارش گذاشتم روزی صد بار آنها را زیر و رو می کند .  قوص بازی جدیدش شده . ممنون دخترم که با همین قرص ها خوش می گذارنی و  پشت ویترین های اسباب بازی فروشی پایت را در یک کفش نمی کنی ... گمان بردم که دارو ساز شود اما این من نیستم که تصمیم می گیرم علایقش و انتخابش مربوط به اوست و من فقط در این جاده همراه هلیا هستم ...
20 اسفند 1391

شمارش معکوس 13

میدونی از شدت نداشتن به بی نیازی رسیدن یعنی چی؟  میشه دیگه برات مهم نباشه که"اون چیزی که میخواستی بشه "می شه یا نمی شه  میشه اون کار ی که ارزو داشتی رو هیچوقت نتونی انجام بدی و دیگه دغدغه اش رو هم نداشته باشی  وقتی می بینی خدا نمی خواد که تو غیر از اینی باشی که هستی  هر کاری تونستی کردی نه خیلی خیلی بیشتر از توانت! هر بار به یک دلیلی خدا یک مانعی گذاشت جلو روت گفت " نمی شه که نمی شه" اولش نخواستی که باور کنی بازم تلاش کردی چه تلاش بیهوده ای هر بار میدونستی که بیهوده است بازم ادامه دادی تا رسیدی به نخواستن همه اون چیزی که تا حالا می...
16 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد